دروغ چرا؟! دلم خواست. دقیقا همان روزی که قبل از عروسی عزیز دل به تهران رفتیم تا خانه نقلی اش را ببینیم. یک لحظه که چشمم به دروازه دانشگاه تهران افتاد دلم خواست. دلم قبولی چنین دانشگاهی را خواست. مثل همان سال ها که می خواست. خیلی بیشتر هم خواست. آن هم نه مهندسی. بلکه پزشکی!

+عزیز دل عروس شد. در بیست و چهارمین روز آبان ماه سال یک هزار و سیصد و نود و هشت. آن هم چه عروسی. عروسی زیبارو، کشیده اندام، مشکی زلف و ساده پوش. آن قدر دلم غنج زد برایش که نمی دانید. الهی که به پای هم پیر شوند و عاقبت بخیر.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها