امسال اولین یلدای زندگی مشترک مان را تجربه کردیم. آن هم با نی نی جانِ مان. جالب تر آن است که دو شب جشن گرفته ایم. پنج شنبه شب در خانه پدری تاجِ سر با دستپخت مادرشوهر جان و ماهی و سبزی دلال زده اش و جمعه شب در خانه پدری من با دستپخت آقای پدر و تاجِ سر و با کباب جوجه و سالاد پر سس. حالا خیلی هم فرقی نداشت که جمعه یلداتر بود تا پنج شنبه و خیلی هم مهم نیست که به لطف یکی از رفیق های قدیمی و چندشناک تاجِ سر بود که دو یلدا را تجربه کردیم. مهم لطف خدایی است که همیشه هوای دلم را داشته و نگذاشته حس کنم که نگاهش به من نیست. من امسال را خوش حال تر بودم. همانند پارسال دلم نگرفت. دلم نگرفت از این که در کنار هم بودن را از دید همسایه و دوست و آشنا بد می دانند. که نکند یک وقتی پدرزن و پدرشوهر در یک خانه جمع شوند. دلم نگرفت و خوش حال تر شدم. خوش حال و خوش حال تر و البته خیلی بیشتر خوش بخت. خوش بخت به معنای واقعی اش. وقتی تاجِ سر زودتر از آمدن یلدا دست به کار شد و برایم کارت پستال آنلاین خوشگل یلدایی فرستاد و کلی چشمانم از جایش درآمد خوش بخت تر شدم. دوست داشتن های واقعی همین شکلی هستند. پر از توجه. پر از مهر. پر از محبت. همین چند کلمه پر مهر برای ادامه چنین زندگی کافی است.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها